زلزله در بوشهر
آناهیتای مامان دلم می خواد همیشه خاطرات خوش برات ثبت کنم ولی در زندگی غم و شادی کنار هم هستند . سه شنبه سرما خورده بودی و بعد از ناهار رفتی پشتی تو از اتاقت آوردی و توی سالن خوابیدی . منم روت یه ملافه انداختم و کنارت نشستم و کتاب خوندم . ساعت 16:22 بود که احساس کردم سرم داره گیج میره نه سرگیجه نبود زمین می لرزید اونم خیلی شدید یه لحظه دیدم لوستر به شدت تکون می خوره و درست زیر لوستر شما خوابیده بودی یاابوالفضل گفتم و بغلت کردم ولی نمی تونستم بلند شم . خدا رو شکر بیدار نشدی نمی خواستم خاطره بد تو ذهنت بمونه . لوستر تکون می خورد و منو یاد زلزله منجیل _رشت انداخت من خیلی کوچولو بودم وقتی بیدار شدم دیدم لوستر به شدت تکون می خورده . خیلی ترس...
نویسنده :
مامان
23:41